کودکی که دامن لباس خود را در میان دو پای خود بگیرد و بدود و خیال کند که سوار بر اسب است، سوار بر دامن، برای مثال همچو طفلان جمله تان دامن سوار / گوشۀ دامن گرفته اسپ وار (مولوی - ۱۷۲)
کودکی که دامن لباس خود را در میان دو پای خود بگیرد و بدود و خیال کند که سوار بر اسب است، سوار بر دامن، برای مِثال همچو طفلان جمله تان دامن سوار / گوشۀ دامن گرفته اسپ وار (مولوی - ۱۷۲)
سوار بر دامن. کنایه است از طفلی که دامن قبا و جامه از میان دو پای خود برآورد و خود را سوار پندارد و بازی کند. (از آنندراج). کودکی که گوشه های دامن یا قسمتهای آونگان جامۀ خود از میان دو پای برآرد اسب وار و خویشتن سوار اسب پندارد: همچو طفلان جملگی دامن سوار گوشۀ دامن گرفته اسب وار. مولوی. کودکان را حرص می آرد غرار تا شوند از ذوق دل دامن سوار. مولوی. گر ز جولان بازماند آسمان طفل طبع خاکدان دهر را دامن سواری گو مباش. صائب. از صف مردان جگرداری نمی آید برون ورنه گردون کودک دامن سواری بیش نیست. صائب (از آنندراج)
سوار بر دامن. کنایه است از طفلی که دامن قبا و جامه از میان دو پای خود برآورد و خود را سوار پندارد و بازی کند. (از آنندراج). کودکی که گوشه های دامن یا قسمتهای آونگان جامۀ خود از میان دو پای برآرد اسب وار و خویشتن سوار اسب پندارد: همچو طفلان جملگی دامن سوار گوشۀ دامن گرفته اسب وار. مولوی. کودکان را حرص می آرد غرار تا شوند از ذوق دل دامن سوار. مولوی. گر ز جولان بازماند آسمان طفل طبع خاکدان دهر را دامن سواری گو مباش. صائب. از صف مردان جگرداری نمی آید برون ورنه گردون کودک دامن سواری بیش نیست. صائب (از آنندراج)
نام پهلوانی پدر دستان و جد رستم. (آنندراج) : بسکه در اصطبلش آمد تاخت اسب خویش را در تلاش منصب میرآخوری سام سوار. سعید اشرف (از آنندراج). رجوع به سام شود
نام پهلوانی پدر دستان و جد رستم. (آنندراج) : بسکه در اصطبلش آمد تاخت اسب خویش را در تلاش منصب میرآخوری سام سوار. سعید اشرف (از آنندراج). رجوع به سام شود